« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

درد دیرینه




نگاهی از دو چشمت برمن نثار کردی
با نرگس خمارت دل را شکاری کردی
دیدم بسوی چشمت رازها نهان دارد
تا بشنوم صدایت بس انتظار کردی
کردم سلام برایت بگوی چند کلامی
تاکه جواب شنیدم زار ونزار کردی
دربین گفته هایت لبخند زدی بسویم
با زلف پیچ وتابت بس بیقرار کردی
ابرو بالا گرفتی فدای چشم مستت
با هر نگاه نازت زعشق گفتار کردی
مسکن بخود بساختی در قلبم ای پری رو
برلب نهاده خال را گرم بازار کردی
دور گشتی از کنارم بردی صبرو قرارم
بدرد سوز هجران آخر دچار کردی
دیشب وقت سحر بود دیدم ترا بخوابم
چگونه دلربودی گفتی تومار کردی
دل باخته برتو (بیدار ) سوزد زدرد هجران
آخر زسوز هجران دور از دیارکردی



مـــــــــــــــادر

مـــــــــــــــادر

باغبانی است بزرگ منش ،


جفای خار می کشد تا گل بپروراند .

مادری که هیزم بر دوش دارد

پوکی استخوانش رو پنهان می کند

و رنگ دکمه های لباسش با همه فرق دارد

هیچ وقت به المپیک نرفته

ولی یک قهرمان است


"""""


عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

 

فکرش را بکن ... !

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار… فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها
بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار… فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!

ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــره‌ای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!

از سمــاور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم می‌کنند
سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن !

از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست


گذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست

بگذار  دست های  تـــو  با  گیسوان  من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!

آزار  می رسانــم  اگـــر  خشمگیــن  نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

آغــوش وا کن ابر! مرا در بغـل بگیــر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست



م.عباسلو