« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

خداوند خوبم و ای پدر آسمانی ما


بمن برکت و نیرو و دانایی و هنری عطا کن تا ...

لیاقت و توان به گوش رساندن و به تصویر کشیدن جلال، بزرگی و زیبایی های بیشمار تو رو داشته باشم!

تا هم در این دنیا و هم در ملکوت تو سربلند و سرافراز باشم … آمین 




Even the prayers of an ant reach to Heaven
حتی دعاهای یه مورچه هم به ملکوت خداوند میرسه و شنیده میشه!


تو را دوستت می داشتم ...





تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوستت می داشتم

تو را به خاطر عطر نان گرم, برای برفی که آب می شود دوستت می داشتم
تو را برای دوست داشتن دوستت می داشتم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام  دوستت می داشتم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوستت می داشتم
تو را به خاطر دوست داشتن دوستت می داشتم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت
تو را به خاطر خاطره ها دوستت می داشتم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال
تو را برای دوست داشتن دوستت می داشتم
تو را به خاطر دود لاله های وحشی دوستت می داشتم
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان
برای بنفشیه بنفشه ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوستت می داشتم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوستت می داشتم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها دوستت می داشتم
پرواز شیرین خاطره ها
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوستت می داشتم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوستت می داشتم

بی انصاف

تو را برای دوست داشتن دوستت می داشتم


بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود ؟






بی خبر از حال هم خوابیدن چه سود ؟
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود ؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود ؟

هوا که ابری میشود





هوا که ابری می شود
صدای تو می پیچد
در آسمان گرفته دلم
و نگاه خسته مهربان تو....!
خسته از روزمره گی ها
و تکرار تصویر ها و تصور ها
و صورتک های مسخ شده
می ماسد در پشت پلک های بسته ام
. . . . . . . . . . .
هوا که سربی می شود
سلول های خاکستری مغزم
از تفکر بیهوده میایستند....!
میایستند و میرسند
به آرامشی در انجماد و سکوت ...!
به جائی که تو را
در سیاهچاله افکارم گم کرده ام
به گردبادی که مدام
می پیچد من و تو را بدور خویش
و میبرد به سرزمین ابرها
میبرد به بینهایتی غریب.....!!

france

la première de mon coeur et mon coeur est à toi

la deuxième de mes yeux et mes yeux ne voient que toi

et la troisième de Dieu et que Dieu soit avec toi

si  to  savais
Tu me manque déjà

et si tu lis a travers mes yeux,

mon coeur ,tu trouveras

tu verras combien il est malheureux,

combien il a peur,combien il a froid

de savoir que tu ne seras plus là,

que le jour va se lever