« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

هوا که ابری میشود





هوا که ابری می شود
صدای تو می پیچد
در آسمان گرفته دلم
و نگاه خسته مهربان تو....!
خسته از روزمره گی ها
و تکرار تصویر ها و تصور ها
و صورتک های مسخ شده
می ماسد در پشت پلک های بسته ام
. . . . . . . . . . .
هوا که سربی می شود
سلول های خاکستری مغزم
از تفکر بیهوده میایستند....!
میایستند و میرسند
به آرامشی در انجماد و سکوت ...!
به جائی که تو را
در سیاهچاله افکارم گم کرده ام
به گردبادی که مدام
می پیچد من و تو را بدور خویش
و میبرد به سرزمین ابرها
میبرد به بینهایتی غریب.....!!

france

la première de mon coeur et mon coeur est à toi

la deuxième de mes yeux et mes yeux ne voient que toi

et la troisième de Dieu et que Dieu soit avec toi

si  to  savais
Tu me manque déjà

et si tu lis a travers mes yeux,

mon coeur ,tu trouveras

tu verras combien il est malheureux,

combien il a peur,combien il a froid

de savoir que tu ne seras plus là,

que le jour va se lever




کاش معشوق تو بودم





WISH I WAS YOUR LOVER


کاش معشوق تو بودم


You know I got this feeling that I just can’t hide


می دونی یک احساسی دارم که نمی تونم پنهان کنم


I try to tell you how I feel


سعی می کنم که بهت بگم احساسم چیه


I try to tell you about I’m me


سعی می کنم که بهت بگم ولی من


Words don’t come easily


کلمات به آسانی نمی آیند


When you get close I share them


وقتی تو نزدیک می شی او نا رو تقسیم می کنم


I watch you when you smile


من تماشات می کنم وقتی تو لبخند می زنی


I watch you when you cry


من تماشات می کنم وقتی تو گریه می کنی


And I still don’t understand


و من هنوز نفهمیدم


I can’t find the way to tell you


راهی رو برای گفتن پیدا نکردم


I wish I was your lover


ای کاش معشوق تو بودم


I wish that you were mine


ای کاش تو مال من بودی


Baby I got this feeling


عزیزم من این احساس دارم


That I just can’t hide


که نمی تونم پنهانش کنم


Don’t try to run away


سعی نکن فرار کنی


There’s many thing I wanna say


خیلی چیزهاست که باید بهت بگم


No matter how it ends


فرقی نمی کنه چطوری تموم بشه


Just hold me when I tell you


فقط به من گوش کن وقتی که بهت می گم


I wish I was your lover


ای کاش معشوق تو بودم


I wish that you were mine


ای کاش تو مال من بودی


Baby I got this feeling


عزیزم من این احساس دارم


That I just can’t hide


که نمی تونم پنهانش کنم


Oh I need is a miracle


چیزی که من می خوام یک معجزه است


Oh baby all I need is you


عزیزم همه ی چیزی که من می خوام تویی


All I need is a love you give


همه ی چیزی که می خوام یک عشقی است که تو به من بدی


Oh baby all I need is you


عزیزم همه ی چیزی که می خوام تویی


Baby you


عزیزم تو


I wish I was your lover


ای کاش معشوق تو بودم


I wish that you were mine


ای کاش تو مال من بودی


Baby I got this feeling


عزیزم من این احساس دارم


That I just can’t hide


که نمی تونم پنهان کنم


I wish I was your lover


ای کاش معشوق تو بودم


I wish that you were mine


ای کاش تو مال من بودی


Baby I got this feeling


عزیزم من این احساس دارم


That I just can’t hide


که نمی تونم پنهانش کنم


I wish I was your lover


ای کاش معشوق تو بودم


I wish that you were mine


ای کاش تو مال من بودی


Baby I got this feeling


عزیزم من این احساس دارم


That I just can’t hide


که نمی تونم پنهان کنم


Just wanna be your lover


فقط می خوام که معشوق تو باشم


Just wanna be the one


فقط می خوام تنها (یکی ) باشم


Let me be the lover


بذار معشوقت باشم


Let me be the one


بذار تنها ( یکی ) باشم


Yeah Yeah .


آره آره


راز سرپوشیده لبخند سیماگل



داستان زندگی یک زن

مهدی زرتشت

سیماگل* تنها زن از میان هزاران زن جامعه مردسالار افغانستانی است که به تنهایی مسئولیت تأمین مخارج یک خانواده را به عهده دارد. او حدوداً 34 سال سن دارد اما جوان‏تر از آن است که سن‏اش نشان می‏دهد.

سیماگل دو شیفت کار می‏کند: از ساعت هفت صبح تا دو/سه بعد از ظهر را در یکی از ادارات موسسه خارجی با حق‏‏الزحمه 300 دالر در ماه به عنوان «آبدارچی» مشغول است و پس از آن، در یک آپارتمانی می‏آید که یک مرد جوان مجرد و دو مرد جوان متأهل دور از خانواده در آن زندگی می‏کنند. او با حقوق ماهانه 4 هزار افغانی، خانه را جارو می‏زند، ظرف‏ها و لباس‏ها را شست‏وشو می‏دهد، غذای شب را که آماده می‏کند، منزل را ترک می‏کند و می‏رود طرف خانه‏اش.

سیماگل شوهری دارد که به دلیل بیماری دیسک کمر، ماه‏هاست کُنج اتاق لمیده و هیچ کار و کاسبی در دست ندارد. مادرشوهری دارد پا به‏سن، جنجالی و به شدت سنتی با رفتار دیکتاتورانه که در عین حال سعی می‏کند بر امورات کل خانواده، ریاست کند و «مدام غَر می‏زند» و به هرچه و هرکس که دور و اطراف‏اش است، گیر می‏دهد. دختر نوجوان سیماگل در یکی از دانشگاه‏های خصوصی در رشته ژورنالیزم سال سوم‏اش را سپری می‏کند و پسر نوجوانش از یک سال به این‏سو، مکتب را رها کرده و تقریباً سرگردان و آشفته، در کوچه و بازار کابل پرسه می‏زند و از قول مادر- سیماگل- گاهی سیگار دود می‏کند و در پاسخ به سوال و نگرانی مادرش می‏گوید: «نه. من سیگار نمی‏کشم…» و وقتی هم مادر دلائلی را برای اثبات این عمل او پیش می‏کشد، به سختی اعتراف می‏کند: «هوم… مادرجان! قول می‏دهم دیگر نکشم.»  ادامه مطلب ...