خبر به دورترین نقطۀ جهان برسد
نخواست او به من خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یکعمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته، به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطۀ جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هق هقِ تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه...! نفرین نمیکنم... نکند
به او -که عاشق او بودهام- زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم
کوه آتش به دلم هیچ، کسی میداند
که من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار کن از خواب گران دریا را
که من آشفتهام امشب سر طوفان دارم
رفتهای میرسد از راه، غمت دور و دراز
بی تو با این دل بیحوصله مهمان دارم
تو گل و سبزهای و بوی بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم
سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم...
خدایا ! سرده این پایین از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقظ گاهی بیا دستامونو ها کن
خدایا ! سرده این پایین ببین دستامو میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه
تو اون بالا من این پایین دوتایی مون چرا تنها ؟
اگه لیلی دلش گیره ! بگو مجنون چرا تنها ؟؟؟
خدایا ! من دلم قرصه کسی غیر از تو بامن نیست
خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم
خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا کن .