« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

« چند متر مکعب عشق »

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست ؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

من آشفته‌ام امشب

باز دلتنگ توام میل بیابان دارم

امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم

 

کوه آتش به دلم هیچ، کسی می‌داند

که من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!

 

آه، بیدار کن از خواب گران دریا را

که من آشفته‌ام امشب سر طوفان دارم

 

رفته‌ای می‌رسد از راه، غمت دور و دراز

بی تو با این دل بی‌حوصله مهمان دارم

        

تو گل و سبزه‌ای و بوی بهاران داری

من خسته همۀ سال زمستان دارم

 

سر من را به خدا شانۀتان مختصر است

دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم...




آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست

من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست

در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل‌های من شود

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم

اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟



خدایا

خدایا ! سرده این پایین از اون بالا تماشا کن

اگه میشه فقظ گاهی بیا دستامونو ها کن

خدایا ! سرده این پایین ببین دستامو میلرزه

دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه

تو اون بالا من این پایین دوتایی مون چرا تنها ؟

اگه لیلی دلش گیره ! بگو مجنون چرا تنها ؟؟؟

خدایا ! من دلم قرصه کسی غیر از تو بامن نیست

خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا کن .



من بهایی بیشتر از سوختن پرداختم

من بهایی بیشتر از سوختن پرداختم


از جهانی دل بریدم با تو امّا ساختم


مرکبی جز عشق تاب این هیاهو را نداشت


سوی این فرجام مبهم تا بخواهی تاختم


شهره ی پرهیز بودم روزگاری دورتر


پیش چشمان غزلخیزت سپر انداختم


از یقین کهنه ی دیروزها چیزی نماند


من به پای عشق کافرکیشت ایمان باختم


حیرتم افزودی و بیگانگی آموختی


حال می بینم که آری جز تو را نشناختم



بوسه

 بوسه یعنی لذت دلدادگی

لذت از شب لذت از دیوانگی

بوسه آغازی برای ما شدن

لحظه ای با دلبری تنها شدن

بوسه آتش می زند بر جسم و جان

بوسه یعنی عشق من با من بمان ...



خوشبختی

خوشبختی بر سه ستون استوار است :

فراموش کردن تلخی های دیروز

غنیمت شمردن شیرینی های امروز

امیدواری به فرصت های فردا