باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحرای تو باران دارم
کوه آتش به دلم هیچ، کسی میداند
که من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار کن از خواب گران دریا را
که من آشفتهام امشب سر طوفان دارم
رفتهای میرسد از راه، غمت دور و دراز
بی تو با این دل بیحوصله مهمان دارم
تو گل و سبزهای و بوی بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم
سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلی از خاطرۀ دوست پریشان دارم...
خدایا ! سرده این پایین از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقظ گاهی بیا دستامونو ها کن
خدایا ! سرده این پایین ببین دستامو میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه
تو اون بالا من این پایین دوتایی مون چرا تنها ؟
اگه لیلی دلش گیره ! بگو مجنون چرا تنها ؟؟؟
خدایا ! من دلم قرصه کسی غیر از تو بامن نیست
خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم
خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا کن .
من بهایی بیشتر از سوختن پرداختم
از جهانی دل بریدم با تو امّا ساختم
مرکبی جز عشق تاب این هیاهو را نداشت
سوی این فرجام مبهم تا بخواهی تاختم
شهره ی پرهیز بودم روزگاری دورتر
پیش چشمان غزلخیزت سپر انداختم
از یقین کهنه ی دیروزها چیزی نماند
من به پای عشق کافرکیشت ایمان باختم
حیرتم افزودی و بیگانگی آموختی
حال می بینم که آری جز تو را نشناختم
بوسه یعنی لذت دلدادگی
لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه آغازی برای ما شدن
لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان
بوسه یعنی عشق من با من بمان ...